elenaelena، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

ما و النا خانوم

النا نفس مامان وبابا

این وبلاگ رو برای دخترم  درست کردم که یادمون نره چه کارایی تو کودکی انجام داده و بعدها بتونه خودش هم خاطراتشو اینجا بذاره. 

بعد از مسافرت شمال

النا خانوم رو دو روز بعد از مسافرت شمال بردم حموم وانشو اب کردم بازی کنه بعد برم بشورمش.بعد از ده دقبقه رفتم دیدم اتاقو اب برداشته و النا خوشحال میگه مامان اینجا دریاست واینم قایب(همون قایق)منه اشاره به وان اب/النا من اومدم دعواش کنم همچین با ذوق گفت این قایق و من تو دریام.گفتم فکر نکردی غرق میشی گفت نه دیگه اینو باز میکنم همه ابا خالی میشه. اشاره به دریچه وان   ...
24 خرداد 1393

ما اومدیم

ما بعد حدودا یه سال اومدیم .همچین مامان زرنگی داره النا خانوم   النا رو کچل کردیم یه حرکت جسورانه که بعدش مثل.......پشیمونیم   فکر همه چیو کرده بودیم الا روحیه النا که داغون شده. مرتب خودشو کچل با لبای ناراحت میکشه وبعد خط خطی میکنه و خلاصه که روزای بدی رو میگذرونه دخملی   جدیدا روش نمیشه بگه کارتون بزار میگه مامانی چشام کارتون میخواد ...
22 دی 1392

بوی بهار می اید؟

بوی بهار میاید؟     من که حس نمیکنم .امسال باید هفت سین بچینم به خاطر بچه ها امااااا دلم اصلا هوای سال نو و هفت سین ولباس نو و.....هیچ چیز نمیخواد دلم بابامو میخواد اما امسال باید هفت سین را به یاد او بچینم سبزه را با یاد روی سبزه ات سمنو را به یاد شیرینی لبخندت  سیب را به یاد شیرینی کلامت سرکه را به یاد ترشی مهربانیت  سایه دانه رابه یاد رنگ چشمانت سکه را به یاد درخشش قلبت سیر رابه یاد بوی شمال که دوستش میداشتی    میچینم هفت سین و میگریم که پیشمان نیستی عطر بهار نمیخواهم کاش بودی دلم هوای عطر وجودت را کرده      دومین عید بی او .وچه تلخ است روزه...
25 اسفند 1391

تولد تولد تولدت مبارک

تولد النا خانومه. تصمیمی برای گرفتن تولد نداشتم ولی اینقدر ذوق داشت و البته بگما تا حالا دوسه بار براش هر چند ماه تولد گرفتیم.مجبور بودیم یعنی.   اینقدر از کیک  و اوف کردن کیک میگفت که از رو میرفتیم و یه کیک میگرفتیم و مثلا تولد وکادو.......   حالا هم جمعه شب یه تو لد کوچولو براش میگیریم تا دلش خنک بشه.   با تم باب افسنجی دوست جون النا ...
28 دی 1391